Search This Blog

Friday, December 24, 2010

کسالت به گاهِ جمعه

این "هیچ‌شنبه"ی لعنتی هم از خونواده‌ی مرگه. پایان مذموم چیزیه که  با کلک، خط ممتد منتهی به خودش رو معنی می‌ده. به‌خصوص دم غروبش. موقعی که حتی شاعرها هم خفقون می‌گیرند. شنیدم مرده‌ها رو هم اون وقت آزاد می‌‌ذارند- لابد برای این که که تجدید ممات کنند. یا حق!

Thursday, December 16, 2010

دسته جمعی

نکنه وقتی دست بالای دست بسیاره، دست به دست هم بین تا بقیه رو دست بندازین؟ یک وقت دستی دستی کار دست خودتون می‌دین ها!

Tuesday, November 30, 2010

اسرار هویدا کردن

این سریال افشای اسناد ویکی"ولیک"س لطیفه‌ی خاک‌ گرفته‌یی رو پیش چشمم برق انداخت با این اختتامیه:
ج...ده خانه شلوغه!

Friday, November 19, 2010

از توست که بر ماست

- اگه همون موقع که تو ماه بلندِ تو آسمون بودی و من ستاره شدم، لج نمی کردی و دست از بچه بازی برمی‌داشتی؛ کارمون به گل و بلبل شدن نمی‌کشید که هر کس و ناکسی فرم خالی  حکم قتل‌مون رو  داشته باشه و بتونه فوری امضاش کنه.
- تو که حالیت بود چرا جلو خودتو نگرفتی؟
- آخه لجم رو درآورده بودی. همه اش تقصیر توئه.

Monday, November 15, 2010

یعنی ها/4

آدمِ تنها یعنی آدمی که وقتی توی جَمعه همون کارهایی رو می‌کنه که وقتی یک نفره.
یعنی صفر توی جمع.( یا یک توی ضرب.)

Friday, November 5, 2010

مستی و راستی

-       من که از خود مستی چیزی نفهیمدم، اما راستش از این که الآن توی اوج هوشیاری احساس می‌کنم یه لحظه‌هایی مست بوده‌م خیلی کیفور می‌شم. راست گفته‌ند که مستی هم برای خودش عالمی داره ها... نه، انگار اینو برا دیوونگی گفته‌ند. آره؟
-       بازم بریزم؟
-       ...

Friday, October 29, 2010

یعنی ها/3

زبونی زبون مادریته که وقتی کسی جلوی روت داره به غیر از اون حرف می زنه فکر کنی رادیویی، تلویزیونی، ماهواره یی یا هر آلت بی کفایت دیگه یی روشنه.
آره فُلونی، آره....

Saturday, October 23, 2010

پیش-گیری بهتر از درمان است

به چیزهای عادی عادت می کنیم و از خارق العاده ها حیرت می کنیم.
انگشت حیرت  به دندون می گیریم  و با خواری و زاری به خودمون لعنت می کنیم.
یه هویی می ترسیم و می گیم:" نکنه داریم کفران نعمت می کنیم؟" (اوف! لب می گزیم و دوباره عبادت می کنیم.)
آخرش این قدر جرآت می کنیم درِگوشی  درباره اش صحبت بکنیم.
اما جیگرشو نداریم جامه بدریم و ترک عادت بکنیم.
میگن موجب مرضه!

Monday, September 27, 2010

یعنی ها/2

-       - ...
-       - حالا یک تعارف کردم، شاید هم...
-       - صبر کن ببینم! اصلاً تعارف خوبه یا نه؟ اومد داره یا نه؟ بکنم شابدالعظیمی هستم، نکنم، خشک و خالیش رو هم بلد نیستم؟ راستی باید دستِ بگیر داشته باشم یا با دست پس بزنم و با پا پیش بکشم یا اصلاً پام رو از معرکه بیرون بکشم؟حق گرفتننی یه یا دادنی... ؟
-       - بستگی داره به...
-       - اِهه؟! وقتی طرف مُرد گفتی مرگ حَقه، خودتو جر نده؛ حالا اگه حق بقیه رو هنوز نداده ن، نباید بیان بگیرنش؟ حتماً یکی باید بیاد حقشون رو بذاره کف دستشون؟! دِ یالّا! حق باید به حق دار برسه.( تا یه وقت نگی چرا داری حق کشی می کنی.)
-       - حقّا که گیر خلی افتاده م...
-       - ...؟...!...
-       - آقا جان یکی این بچه رو ساکت کنه!

یاد بیژن مفید به خیر- ناتمام

Monday, September 20, 2010

اندرز؛ یک نمایش نامه ی بی پرده

پدر و پسری خلوت کرده اند. پدر در حال جویدن سبیل است. طول صحنه را قدم می زند و هر بار که از دم آینه ی قدی رد می شود مکثی می کند. گردنش را می کشد و شکمش را تو می دهد. روی پنجه ی دوپا بلند می شود و دوباره پاشنه هایش را روی زمین می کوبد و به راهش ادامه می دهد. پسر روی کاناپه لمیده است و با گوشی موبایلش بازی می کند. آدامسش را باد می کند و می ترکاند.
پدر      پسرم، دست از این کارها بردار. خوب نیست. به حرفم گوش کن و راه درست رو برو. کم تر پدری این جوری به بچه اش راست و درست رو نشون می ده. نشنیدی گفته اند "صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را/ نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟"
پسر    (با انگشت پایش ور می رود) هه! خُب همینه دیگه. اگه نیکی بدی داشت که واسه ام ثمرم داشت، حال هم  می داد، تا حالا هم حتماً...
پدر   بسه، بسه دیگه! وقیح! (با خودش) ایوَل! (به پسر) خیلی خُب. دفعه ی دیگه از قول یک "بزرگ" بهتری بهت نصیحت می کنم.

گوشِ پدر در همین لحظه زنگ می زند. پدر می شنود:

 "همه ی حکمت آمیزها  لزوماً  حکمت آموز هم نیستند. فرق است میان آمیزش و آموزش. نمی دانستی؟! بابا تو دیگه کی هستی...یی...یی..."

صدا در بعد محو می شود .پدر خنده ی خشکیده یی به لب دارد. پرده ی گوش پدر می افتد.

Monday, September 13, 2010

یعنی ها/1

کودک: مامان، دلتنگی یعنی چی؟
مادر: یعنی دلت شاد نیست. یعنی غصه داری.
کودک: پس چرا می گن دل- تنگ؟ این که توش پُر غصه ست!
مادر: خُب دیگه. یعنی هیچی جا برای چیز دیگه نمونده.
کودک: خُب خالیش کنند!
مادر: درسته باید بکنند... باید بکنیم. مثل تمیز کردن خونه می مونه.
کودک: با جارو برقی؟
مادر:  مثلاً یه همچین چیزی.
کودک: طفلکی جارو. من اگه جاش بودم حسابی گریه می کردم!